فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دخترم همه هستي ام

شيرين كاريهاي دخملي

سلام(اين سلامو با آهنگ خودت گفتم رسا وشيوا) بعضي موقع ها كارايي ميكني كه از يه طرف آدمو عصباني ميكنه واز يه طرف دلم نميياد دعوات كنم وميخوام فقط يه ماچ گنده از اون لپات بكنم يه روز تو آشپزخونه در حال آشپزي بودم كه صداتو ميشنيديم نشسته بودي روي مبل وداشتي چشم چشم دو ابرو مي خوندي! منم خوشحال كه سرت گرمه وداره بازي ميكني بعد چند دقيقه كه بابات اومد وگفت بيا ببين چكار كرده رفتم توي هال وديدم خانوم خانوما باماژيك روي مبلا كشيده يه واي گفتم واز يه طرف خندم گرفته بود وازيه طرف... خلاصه مجبور شدم تمام رويه مبلاور دربيارم وبشورم البته قبلا روشون خراب كاري كرده بودي وكلي ميوه وغذا ريخته بودي ولي اين بار ديگه شاهكارت فرق ميكرد.   ...
28 آبان 1394

عكاس حرفه اي

بعد از ازشير گرفتنت حسابي بهونه گير شده بودي وچون همش نق ميزدي ودلت ميخواست با موبايل بازي كني مجبور شدم زمان بيشتري موبايل دراختيارت بزارم. فعلا بعد چند هفته از من بهتر ياد گرفتي كه كجا بايد بري وچكار بكني .هردفعه كلي به اين واون زنگ ميزني وازين كار لذت ميبري. جديدا هم از خودت عكس ميندازي دوتا عكستو نمونه ميزارم ببين چه شاهكارايي خلق كردي هنرمند من...... قربون اون موهاي فري قشنگت كه حتي نميذاري شونشون بكنم. ...
25 آبان 1394

شيرين زبونيهاي دخملي

اين دفعه ميخوام از شيرين زبونيات بگم. اين روزا خيلي شيطون شدي وتقريبا هر چيزي كه بگيم تكرار ميكني. اصطلاحات قشنگي بكار ميبري مثلا ميگي "پانيش كن" يعني "بزارم پايين" "بغلش كن" يعني "بغلم كن" منم "عمه بهناز "صدا ميكني. بعضي موقع ها باباتو به اسم كوچيك وبا آهنگ قشنگي صدا ميكني. شعرهاي زيادي بلدي مثل عمو زنجير باف- تاب تاب عباسي- تاپ تاپ خمير-محله گل وبلبل(يه برنامه كه توسط عمو پورنگ اجرا ميشه وتو خيلي دوستش داري) برنامه تيلا وتولا كه شبكه براعم ميزاره كه خيلي از ديدنش لذت ميبري. به چاقو ميگي "داغو" وخلاصه به پتوي مورد علاقت ميگي "پتوت" كلا تو ضمائر اشتباه مي...
24 آبان 1394

اندر احوالات نفسم...

تقريبا 10روزه كه نفسمو از شير گرفتم دختكم خيلي متين وصبوره بعضي موقع ها براي اون دوران دلم تنگ ميشه . فقط يكي دوبار سينمو به دهن بردي وقتي ديدي كه تلخه ومن بهت گفتم اوف شده ديگه به دهن نبردي يه چسب هم روش زدم كه بيشتر ترحم كني واقعا معذرت ميخوام ولي بهرحال مجبور بودم گلم هنوز هم شبا وبعضي روزا با لبخندهوسشو ميكني ونامشو ميبري ومن بهت يه لبخند ميزنم وميگم ماماني اوف شده . تو ديگه بزرگ شدي وفصل جديدي تو زندگيت آغاز شده كه مملو از مستقل بودنه. ودراين يك هفته من حس ميكنم كه واقعا از وابستگيت كم شده وهمش استرس اينكه زودتر بيام خونه وبهت شيربدم ندارم. هرچند كه دلم اونقدر تنگه كه با سرعت هر چه تمام تر مييام پيشت گلم فعلا وابستگي شديدي...
10 آبان 1394

ازشيرگرفتن دخترم

بالاخره تاسوعاي 94 يعني يكم آبان ماه 94 تصميم راسخ گرفتم كه دختر قشنگمو از شير بگيرم تا فصل جديدي از استقلال درزندگيت شروع بشه. هرچند خيلي سخته الان سه روزه كه شير نخوردي وخيلي بدقلق شدي ونق قنق ميكني .بسيار حساس شدي وبهانه گير بخصوص موقع خواب نميدوني به چه روشي بخوابي وهمش به اينطرف واونطرف ميري. من خيلي برات ناراحتم واميدوارم زودتر اين مرحله از زندگيت هم بگذره و به اين اوضاع عادت كني . الهي من فداي دوچشمان سياهت وقتيكه سرت رو روي سينم ميزاري وميگي ممه اوف شده ...
4 آبان 1394
1